سمسام میرزا

روزنوشتها

سمسام میرزا

روزنوشتها

تفکر و تفحص !

همش حساب کتاب و برنامه ریزی میکنم و برای خودم آرزوهای جدید میسازم.نشسته ام فکر میکنم که برای پیشرفت و گسترش این شرکت چه کنم ...به این نتیجه رسیدم که در این مملکت فلان فلان شده برای کاری که ۲۰ ژول انرژی میخواد باید ۳۶۲۸۰۰۰ ژول انرژی مصرف کرد !! (‌این رو گفتم که بدونید یه چیزهایی از فیزیک حالیمه)!!!

آیا اوباما ایرانیست؟

 

امروز یک ایمیل گرفتم که فکر کنم خوندنش برای شما هم جالب باشه .از صحت و سقم اون خیلی مطمئن نیستم..اما در کل جالب بود برام...بحث بر سر اوباما نامزد مطرح ریاست جمهوری آمریکاست :

خاندان اوباما در حقیقت همان خاندان معروف اُوبامای بوشهر هستند که در دوران قاجاریه جلای وطن کرده و طی چند نسل به آمریکا رسیده اند. جد بزرگ اوباما، میر حسن خان اوبامایی که از میرآب های معروف بوشهر بوده و به همین خاطر اُوباما (یعنی "آب با ما" می باشد) پس از یک نزاع خونین با سقاباشی ناصرالدین شاه قاجار از بوشهر فرار کرده به سرحدات عثمانی می رود. وی ابتدا در حلبچه به عنوان تاجر زردچوبه فعالیت کرده و پس از ارتقا در تجارتش به عنوان تاجر زعفران به شهر حلب (در سوریه کنونی) می رود. مقارن با ایام مشروطه میر حسن خان در حلب فوت نموده و پسر وی علی اصغر اوباما ، به خاطر ضدیت اهالی عثمانی با شیعیان ایرانی خانواده را به سمت طرابلس می کوچاند.

خاندان اوباما در آنجا به تجارت تنباکو مشغول می شوند اما پس از ممنوعیت استعمال قلیان در آن جا، دسته دسته شده و به جاهای دیگر مهاجرت می کنند. در این ایام که اندکی قبل از جنگ دوم جهانی بوده پدر بزرگ حسین به همراه خانواده اش جنوب غربی آفریقا مهاجرت می کنند. وی در آنجا برای امرار معاش از پشم شتران پارچه درست می کرده و به اسم ایرانی "برک" (barak) به فروش می رسانده که پس از پایان جنگ جهانی به شدت مورد استقبال قرار گرفته و به همین خاطر از طرف معاون شهردار واشینگتن دی سی به لس آنجلس دعوت می شود. 

وی پس از ورود به خاک آمریکا به همراه خانواده اش در تگزاس رحل اقامت می افکند و به تولید و تجارت برک (در گویش آمریکایی "باراک") می پردازد. اما پس از چندی به خاطر ممنوعیت واردات شتر و پشمش به آمریکا ورشکست شده و بناچار فرزندانش را به مدرسه می فرستد.
پدر باراک، یعنی حسین اوباما پس
از طی دوران مدرسه و دانشگاه، تابعیت ایرانی-آمریکایی بدست آورده با یک دختر مسیحی ازدواج کرده و سپس به اصرار خانواده همسر خود به ناچار مذهب اسلامی-مسیحی اختیار می کند اما از انتخاب اسم اسلامی یا ایرانی برای فرزند خود منع می شود. به همین خاطر با انتخاب نام "باراک" که در حقیقت همان لفظ فارسی برک است، و انتقال نام میانی و نام خانوادگی "حسین اوباما" برای پسرش به هویت خود روی فرزندش ادامه می دهد.

بنا براین گزارش، افشای این امر می تواند دردسر بزرگی برای آینده سیاسی اوباما در آمریکا و ایران باشد.همچنین به گزارش خبرنگار آی طنز نیور، دکتر انوشیروان کیهانی زاده ضمن قابل قبول دانستن این فرضیه گفت: از آنجائیکه ثابت شده است تمام آدم های مهم در دنیا اصالت ایرانی دارند اینجانب از ابتدا به ایرانی بودن اوباما مشکوک بودم.
تا کنون اوباما از درک و اظهار نظر مدعیات این تاریخ نگاران معذور بوده است

اعتیاد

 

صبحه اول وقته و دارم آماده میشم برم دفتر.مثل همیشه کنترل تلویزیون گمه.از روی تلویزیون روشنش میکنم :

 

ازش پرسید : چه موقع فهمیدی که معتادی؟

گفت:با خانومم رفته بودیم شمال وکنار دریا.قبلش با دوستام چند بار کشیده بودم ...یک دفعه احساس کردم که بدنم بهش احتیاج داره..بدنم میلرزید.به خانومم گفتم توبشی لب دریا تا من برم از چالوس یه بسته سیگار بگیرم وبیام.

از جایی که نشسته بودبم تا چالوس ۱۰ دقیقه رفت و برگشت بود.لامصبا هیچ کس مواد نداشت.شهربه شهر اومدم جلو .نمی دونم چی شد که از خاک سفید تهران پارس سر درآوردم.شروع کردم به مصرف.یکدفعه یاد خانومم افتادم که لب دریا منتظر من بود.اونجا بود که فهمیدم معتاد شدم!!!

 

اعصابم خورد شد ...تلویزیون رو خاموش کردم.

سرخوش

 

بعد از سالها در دو روز گذشته به یاد دوران جوانی، کلی شیطنت و مهمونی و رقص !  صورت پذیرفت .... احساس سر خوشی و جوانی.

واقعا خوش گذشت .اما حالا عین بچه های تنبل در شب امتحان، پس فردا تحویل کار داریم و من کلی از مشقهایم ! :)) مانده است .

خدا صبر بده .

چه کسی پنیر مرا جابجا کرده است ؟

 

Who Moved my Cheese?

بحث امروز مربوط به یک کتاب نه چندان جدیده :

« چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ » داستانی است دربارهی تغییراتی که در یک هزارتو ( ماز ) رخ میدهد. جایی  که چهار شخصیت جالب در جستجوی پنیر هستند. پنیر استعاره است برای آنچه که ما میخواهیم در زندگی داشته باشیم. اعم از یک شغل، یک رابطه، پول، خانهای بزرگ، آزادی، سلامتی، آگاهی، آرامش روحی یا حتی ورزشی مانند دو یا بازی گلف.

هر یک از ما در مورد پنیر خود نظر خاصی داریم و در پی آن هستیم، زیرا معتقدیم اگر آن را به دست آوریم راضی میشویم.

اغلب به آن دل بستهایم  و اگر آن را از دست بدهیم یا کسی آن را از ما بگیرد ضربهی تکان دهندهای به ما وارد میآید.

در این داستان، « هزارتو » نشانهی جایی است که شما در آن برای رسیدن به اهداف خود وقت میگذرانید: این میتواند سازمانی باشد که در آن کار میکنید، اجتماعی باشد که در آن زندگی میکنید، یا رابطههایی که در زندگی با دیگران دارید.

در این داستان میبینید که وقتی موشها با تغییر روبرو میشوند بهتر عمل میکنند، برای این که آنها همه چیز را ساده میگیرند. در حالی که ذهنیت پیچیدهی آدم کوچولوها و احساسات بشریشان همه چیز را پیچیده میکند. دلیل این امر باهوش بودن موشها نیست. همه میدانیم که انسان باهوشتر از موش است. که  موشها و آدم کوچولوها نمایانگر قسمتهای ساده و پیچیدهی وجود ما هستند و میتوانید ببینید که انجام دادن  کارهای ساده در هنگام وقوع تغییرات، تا چه حد مؤثر خواهد بود.

خوندن این کتاب برای شما خالی از لطف نیست .

چه کسی پنیر مرا جابجا کرده است ؟

داستان بزرگان - فلمینگ

 

کشاورز فقیر اسکاتلندی بود و فلمینگ نام داشت.
یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد...
 
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید.
مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.
 اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد:"بله"
با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد...

برنج!

 

 

میگویند برنج شده است کیلویی ۴۰۰۰ تومان

حالا می فهمم که همسایه کنار ما یک وانت برنج دیشب را برای چه می خواهد!!

 

سمسام میرزای ایرانی

 

 من سمسام میرزا،تقریبا سی و یک ساله ،اهل تهران و ایران هستم.

فعالیت وبلاگی خودم رو برای اولین بار در سال هزاروسیصد و هفتاد و هشت هجری قمری و در یکی از اتاقهای نمور! طبقه زیرین شرکت داتک (ساختمان سابق) شروع کردم... (‌بدون هرگونه عذاب وجدانی!!) ......

در حال حاضر بعد از گذشت تقریبا ۹ سال از آن روزها صاحب یک شرکت تحقیقات بازار خیلی کوژک هستم و از صبح تا شب در این نقطه از زمین مشغول چالش!!! با اعداد و ارقام می باشم ...

تصمیم گرفته ام که از نو فعالیتم را در زمینه وبلاگ نویسی آغاز کنم ...