صبحه اول وقته و دارم آماده میشم برم دفتر.مثل همیشه کنترل تلویزیون گمه.از روی تلویزیون روشنش میکنم :
ازش پرسید : چه موقع فهمیدی که معتادی؟
گفت:با خانومم رفته بودیم شمال وکنار دریا.قبلش با دوستام چند بار کشیده بودم ...یک دفعه احساس کردم که بدنم بهش احتیاج داره..بدنم میلرزید.به خانومم گفتم توبشی لب دریا تا من برم از چالوس یه بسته سیگار بگیرم وبیام.
از جایی که نشسته بودبم تا چالوس ۱۰ دقیقه رفت و برگشت بود.لامصبا هیچ کس مواد نداشت.شهربه شهر اومدم جلو .نمی دونم چی شد که از خاک سفید تهران پارس سر درآوردم.شروع کردم به مصرف.یکدفعه یاد خانومم افتادم که لب دریا منتظر من بود.اونجا بود که فهمیدم معتاد شدم!!!
اعصابم خورد شد ...تلویزیون رو خاموش کردم.
ای خدا یار شوی باده دوار شوی
من به رقص آمده چون مست قلندر در باد
تا به خود باز رسانم دل گمراه شبی
دل دیوانه ما را به خدا یار ببرد
ای خدا یار شوی باده دوار شوی
دل دیوانه ما را به تو گمراهی بود
تا که بیداد کند با دل گمراه شبی
دل افسون شده ام تاب غریبی دارد
زلف گیسوی تو بردش پی دلدار شبی
ما قلندر شده ایم بر ره این گمراهی
تا که بیداد کند آه خدا باز شبی
شب که گمراه کند مست قلندر در باد
همه گمراه شوم با دل دلدار شبی